آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

پرنسس مامان وبابا آنيسا

شما یادتون نمیاد

دختر نازم چند روز پیش تو وبلاگ یکی از دوستام بودم که یه مطلبی نوشته بود خیلی خوشم اومد واقعا اشک تو چشام جمع شد ازش اجازه گرفتم وگذاشتم تو  وبلاگ خودمون ریحانه جون بی نهایت ازت ممنونم دوست خوبم   شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و ه...
27 آذر 1392

داستانهایی از خدا

مردی بود که همیشه گناه میکرد  ...... و توشه ی اخرتش پر از گناه بود. پس از سالها گناه و معصیت زمان مرگ فرا رسید به دیار باقی رفت و سالها در عالم برزخ مثل همه ی ادمای دیگه منتظر قیامت و روز موعود یعنی روز حساب موند افراد مختلفی در برزخ بودند با نامه ی اعمال مختلف یکی با گناه های فراوان و دیگری توشه ای پر از کارهای خیر خدا پسندانه ..... بعضیها به خود اطمینان داشتند و بعضی دیگر از کرده ی خویش پشیمان و بعضی دیگر... خلاصه روز موعود فرا رسید... موقع حسابرسی و جدا شدن بهشتیان از جهنمیان شد ... هر کس بر طبق اعمال و کارها و اعتقاداتشان سنجیده شد و وضعیتش مشخص. یکی یکی حسابرسی میشدند و هرکس که جهنمی میشد هنگام برده شدن به جهنم از دیگر...
19 آذر 1392
1